بگریختنِ دیو از مَروْ ...
بگریختنِ دیو از مَروْ در پی هجوم مِهراز و ابقای شرّ در بطنِ آدمیان
بشنو اینک زان مبدَّل دیوِ غَدر
نزد سلطان گشته بس افزونْش قدر (مُبَدَّل: بدلشده، تغییریافته؛ غَدر: خیانت و فریب؛ قَدر: ارزش و منزلت)
بود در پی فرصتی تا شورد او
چیره گردد بر جهانی زورَد او (زوریدن: ستم کردن)
تا که آمد ز آسمان سوی دَوی
آن سیه کرکس ز مرغانِ غَوی (دَوی:حیلهگر، فاسد؛ غَوی: گمراه)
دید چون آن خاصه رام خویش را
در خفایش برد مرغِ ریش را (۳۸۱۰) (ریش: خسته و مجروح)
از دمِ افسونشکن او رَسته بود
صور را بشنیده اما جَسته بود (رَستن: نجات یافتن)
کِی تواند لیک بگریزد ز بخت؟
هرکه در بند است در تقدیرْ سخت
آن نفیرِ دور چون رعدِ خفیف
جان کرکس کرده رنجور و ضعیف
قاصدی بود او پیغامش بداد
دیو شد آگه از آنچه رخ فتاد
بعد از آن جان داد آن طالحصفت
خوار میرد طالح، امن صالحصفت (۳۸۱۵) (طالح: بدکار و ناصالح؛ اَمن: بهصورت صفت آمده بهمعنی آسوده)
شد در اندیشه سپس او چون کند
زین مَهالِک خویش چون بیرون کند
بود دیو اکنون امینِ بارگاه
معتمد هم در حریم و نزدِ شاه
لیک تنها گشته است و بیعیاذ
بیرفیق و بیحریم است و مَعاذ (بیعَیاذ: بیپناه؛ مَعاذ: پناه و مُلتجاء)
گر بشورَد یا بشوراند دگر
چون بدارد دولتِ بیدادگر؟ (داشتن: نگاه داشتن)
خیر گر تنهاست هم، یک پیکر است
شرّ اگر گیرد فزونی اَنکَر است (۳۸۲۰) (اَنکَر: ناپسندتر)
چون صدای بَد خراشد گوشِ تو
صوتهای بد سبب بر جوشِ تو (جوش: آشفتگی و اضطراب)
در چمن چون لیک خواند عندلیب
عالَمی گویی بخواند در مَغیب (عندلیب: بلبل؛ مَغیب: نهان)
جمله جانها صوتهای واحدند
نغمههای یکدگر را شاهدند
مینوازد هر یکی، سازیست چون
تا تو بنیوشی نوایی در درون
در هماهنگیّ و موزونیّ و وِفق
شد نواهای جهان خُنیای رِفق (۳۸۲۵) (وفق: سازگاری و سازواری؛ خُنیا: نغمه و آواز؛ رِفق: نرمی و ملایمت و لطف)
از ترنّم شد برون خارجنواز
او همان بدکارِ بدسارَست و ساز (بدسار: بدسَر، بداندیشه و بدذهن؛ بدساز: بدخو)
ساز نیک هستی ما همنواست
ساز بدکوک است بد، ضربش سواست
هم اگر با بد نشیند جمعِ بَد
زان نبینی خوش نوای باربَد (باربَد: نوازنده چیرهدست دوره خسرو پرویز)
این کنشها در جهان مِزقان بُوَد
ضرب موزون آیتِ فرقان بُوَد (مِزقان: موسیقی؛ آیت: نشانه؛ فُرقان: آنچه فرق میان حق و باطل آشکار کند)
در شرارت هیچ نابینی وفاق
ذاتِ آن جنگ است و کین است و نفاق (۳۸۳۰) (وفاق: سازگاری و موافقت؛ نفاق: مکر و دورویی)
آنچه موسیقیست از همراهی است
دل اگر دریابد آن، آگاهی است
واحد از چند است و آهنگِ کثیر
کِی تو بنیوشی ز آلاتِ نصیر؟ (آلات: اینجا سازهای موسیقی منظور است؛ نصیر: یاریگر و همراه)
چندیاش باشد نشان حشمتاش
وحدتش بنمایدت از حکمتاش (حشمت: ارج و بزرگی؛ حکمت: راستی و درستی)
گاه تک ساز است و تنها در نواخت
هم در او بین چندیاش در آن شناخت (چندی: کثرت)
ماهر است و در مهارت چندِ او
چندی او شد سبب بر فَندِ او (۳۸۳۵) (فَند: در اینجا زبردستی و مهارت)
زین سپس دانیم پس خیرِ مُعین
همچو آوازیست موزون و مَعین (مُعین: یاریرسان؛ مَعین: پسندیده)
لحن نیکی لحن موسیقایی است
خیر در کل است و کل عنقایی است (عنقا: سیمرغ)
گر تو بشنودی طنین بدصدا
آن ز بد آید که بد سازد ندا
گر خوش آمد مر تو را صوت و نَشید
آن خوشی در توست از صدقِ سدید (نَشید: نغمه و آواز؛ سدید: راست و استوار)
این همه آواز ظاهر در جهان
خود چو تمثیلیست بر اصواتِ جان (۳۸۴۰)
تا بدانی حُسن در پالودگیست
زشتی و ناپاکی از آلودگیست (پالودگی: صاف و بیغلوغش بودن)
هم گهی با حُسن آمیزد خبیث
تا بگرداند ز تو چشم مَکیث (مَکیث: درنگکننده، تأملکننده)
زاهدان در پرده در کار فریب
مرشدِ حقّاند و بر منبر خطیب
بر جبینشان داغِ مُهرِ بندگی
قلبهاشان تیره از لایندگی (جبین: پیشانی؛ لایندگی: هرزهگویی، لاف و گزافگویی)
از مِی و شُرب و شَهاد وارستهاند
قلبهای بندگان بشکستهاند (۳۸۴۵) (شُرب: بادهنوشی؛ شَهاد: آنچه نامشروع و غیرشرعی است)
این چه مکر است ای دغل در کارِ دهر
زهد شد رِندی و مست مطرودِ شهر
گر صفائیت هست در میخانه شو
گر نئی شیدا سوی شبخانه شو (شبخانه: حرمسرا و عبادتگاه هر دو معنی را دارد)
گر توئی دلداده از مستی مخیز
گر نئی صاحب دل از مستی گریز
حکایت شیخِ خطیب و جمع مستان
بود شیخی نوحه میخواند و نماز
نوحههایش بود پرسوز و گداز
مردمان درپای منبرْش سینهزن
شیخ خود اما غرق در دریای ظنّ (۳۸۵۰)
روضههایش بُد مکرر نزد خویش
از مکرر گشته بیتاب و پریش (پَریش: آشفته)
بسیار عمیق و تاثیر گذار بود دکتر جان همچون همیشه. از مصرع از ترنّم شد برون خارجنواز تا ... ضرب موزون آیتِ فرقان بُوَد را به خصوص دوست داشتم. خود چو تمثیلیست بر اصواتِ جان :)
سلام بر دوست بزرگوارم ممنون از حضورتون ... من هم استفاده میبرم از نوشته های زیباتون . کاش نزدیک بودیم ... باز هم ممنون